^︵^ عشق مجازی ^︵^

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ ^︵^ عشق مجازی ^︵^ خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

 

در کوچه میان شهر بیداد زدیم 

از دوری تو دوباره فریاد زدیم

گفتند به ما که جمعه ای می آیی

ای عشق خدا بیا ترا داد زدیم

[ پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 12:46 ] [ حبیب ]

[ ]

   آقا همه گویند این جمعه بیا ، اما درنگی کن

                                                               از این که باز عاشورا شود تکرار می ترسم

 

تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد

حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد

[ پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 12:45 ] [ حبیب ]

[ ]

جمعه يعني شوق،يعني انتظار        جمـعــه يعنـي طاق ابروي نـگار

جــمـعه يـعنـي غـروب غصه دار        جمعه يعني مهدي چشم انتظار

جمـعه هــا بر ما دعا دارد حبيب        در قــنــوتش ياد ما دارد حبـيــب

كـاش روزي بـه دست دلـبـــــرم        ســـايه پـرچم بيفــتـد بــر سرم

 

[ پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 12:45 ] [ حبیب ]

[ ]

 


ای که آغوشت محکم ترین پناهگاه است،گرم ترین وخوشبوترین

ای که آغوشت ضخیم ترین حصار امنیت است،لطیف ترین و پراحساس ترین

ای شمارنده ی تپش های قلبم

وای باخبر از لغزش های خفیف دلم

چه عذاب هولناکی است ترس

وچه شکنجه ی مرموزی است اضطراب

ترس از هزاران خطر آماده ی اتفاق

واضطراب در میان چه کنم ها وچه شدن ها

پس در آغوشم بگیر، که آغوش تو امنیت مطلق است

[ پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 12:42 ] [ حبیب ]

[ ]

در آسمون وا شد، یه ستاره پیدا شد
برای فاطمیون شب، شب یلدا شد

فاطمه
دوای دردامه
قسم مولامه
همه ی رویامه
مادر آقامه

[ جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 21:45 ] [ حبیب ]

[ ]

تو زندگی تویی که بهونه ی دلمی
همیشه حس میکنم، تو خونه ی دلمی
نوشته روی کهکشون، رو هلال رنگین کمون
که اومده عشق علی، حبیبه ی هفت آسمـون

منم منم، کسی که یاری به جـز تو نداره
تویی تویی، کسی که یه نگاش ابر بهاره
یا زهـــرا

[ جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 21:44 ] [ حبیب ]

[ ]


با اینکه خیلی ناقابلم، دستی نوشته روی دلم:

یا زهــــــــــــــــــرا

حاجت دلامونو خوب میدونه، اون کسی که با همه مهربونه
تنها مادر زمین و آسمونه

[ جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 21:43 ] [ حبیب ]

[ ]

آمد، آمد، فاطمه، فاطمه

میرسد این ندا، آمده از سماء
یار مولای ما، نور سرمد

ای تو تاب و تبم، نام تو بر لبم
عشق تو مذهبم

فاطمه جان

[ جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 21:42 ] [ حبیب ]

[ ]


عمریه که با یه حس مادرونه، دلامونو میکشونه

نور خدا میباره، رو کویر زمین
زیر قدم های عشق، بیا بهشتو ببین

تا که دنیا، دنیا باشه
همه عالم تو دستاشه
دنیا محتاج چشماشه

[ جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 21:41 ] [ حبیب ]

[ ]

[تصویر: 8.jpg]
 
دوباره جمعه گذشت و قنوتِ گریان ماند

دوباره گیسوی نجوای ما پریشان ماند

دوباره زمزمه ی کاسه های خالی ما

پس از نیامدنت گوشه ی خیابان ماند

شبیه شنبه ی هر هفته پشت پنجره ام

و کوچه کوچه شهرم دوباره زندان ماند

برای آمدنت چند سال بایستی

در این تراکم بی انتهای ویران ماند؟

نیامدی که ببینی نگاه منتظرم

چه روزها به امید تو زیر باران ماند

سکوت آخر حرف من است چون بی تو 

دوباره حنجره ام زیر بغض پنهان ماند


[ شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 19:55 ] [ حبیب ]

[ ]

 

 
 
[تصویر: 7.jpg]
 

 

این جمعه هم گذشت

 

ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت

دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت

 مانند مرده ای متحرک شدم بیا

بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت

 می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر

دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت 

دنیا که هیچ,جرعه ی آبی که خورده ام

از راه حلق تشنه ی من مثل سم گذشت

 بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم

از خیر شعر گفتن,حتی قلم گذشت

 تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم

یک گوشه بغض کرده,که این جمعه هم گذشت...

 مولا شمار درد دلم بی نهایت است

تعداد درد من به خدا از رقم گذشت

 ***

حالا برای لحظه ای آرام می شوم

ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت

 

 

[ شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 19:51 ] [ حبیب ]

[ ]

 

ابوسعيد مى گويد پيغمبر فرمود: 

 

تملاء الارض ظلماً و جوراً فيقوم رجل من عترتى فيملاءها قسطاً و عدلاً يملك سبعاً او تسعاً .

زمين پر از ظلم و ستم گردد، پس مردى از عترت من قيام كند

و

آن را پر از عدل و داد گرداند و هفت يا نه سال سلطنت نمايد.

[ سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 16:7 ] [ حبیب ]

[ ]

 

انتظار...!

صدای زمزمه های حضور رادر میان بغض های هر شبم می شنوم.

ولی تمام جعه های خوب من تهی زآمدنت.

غروب شد،سحر برفت،سکوت آمد و برفت ونم نم سپید اشک روی گونه ام روان،

آمد وبرفت تو باز هم نیامدی .

خسته ام!

ز بهر سالهای بی امان سالهای سبز انتظار وخسته از ستم،از گناه های شیعیان وباز هم...

وجمعه جمعه ندبه ام وندبه ندبه اشک وآه وباز هم ...وبازهم...وباز هم نیامدی.

بیا وبا دوباره بودنت تمام کاش های کاش من تمام کن بیا وباز هم بپاش رنگ عشق 

رنگ آبی حقیقتی را به روی ای کاش های کاش من. دلم بسی گرفته است...بهر سالهای باتو

 بودن ونبودنت،

از تو خواندن وندیدنت،از تو گفتن و... .

خواندنی ترین سروده ی من تا ابد به یاد ماغندنی. سخت ومبهمی انتهای انتها.

در جواب وحل تو وامانده ام.هر کجا می روم هرچه می روم باز هم حضور می باید و ظهور.

بوی عطر سبز پیرهنت عطر خوب آمدنت حسرت دلهای بی قرارمان شده است.

امید روح خفته ام بیا و روشنی بده به قلب های بی قرار. به بغض های بی امان 

به انتظارو انتظار وانتظار.

[ سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 16:6 ] [ حبیب ]

[ ]

 
 
من که بیمار غم هجر توام می دانم
جز وصال تو مرانیست مداوای دگر
دیده ام قابل دیدار رخ ماه تو نیست
چه شود لطف کنی دیده ی بینای دگر


[ سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 16:5 ] [ حبیب ]

[ ]


 

 


 

طلوع می كند ان افتاب پنهانی

 


 

ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی

 


 

دوباره پلك دلم می پرد نشانه چیست؟

 


 

شنیده ام كه می اید كسی به میهمانی

 


 

كسی كه نقطه اغاز هر چه پرواز است

 


 

تویی كه در سفر عشق خط پایانی

 


 

كنار تو نام لنگر گرفت كشتی عشق

 


 

بیا كه نام تو ارامشی است طوفانی


[ سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 16:4 ] [ حبیب ]

[ ]

 

کوه ها ادامه رودها

و رودها ادامه دریاهاست

امروز ادامه دیروز

و دیرور ادامه فرداست

فردای هر کس زایش خوب و بد امروز اوست

امروز هر کس تولد انتخاب های دیروز اوست

آری، دیروز،امروز را ساخته است

و امروز،فردا را می سازد

پس من دعا می کنم

دیروز ،امروزم را خوب ساخته باشم

و امروز فردایم را خوب بسازم

آمین "

  اللهم صل علی محمد و آل محمد

  درد دل با امام زمان علیه السلام لیوان آب صدای زیبای آبشار نقره ای را با همین گوشهای تیزم می شنوم

گویی که قطره قطره اش برایم حکم یک دریا دارند،

صدایشان کردم آمدند وبرایم یک جام از آب گوارا آوردند،

گفتم:مگر خودتان تشنه نیستید گفتند ما سیرابیم،

اما تو هنوز رودخانه دلت کویر است،

لیوان را گرفتم،نوشیدم آن را،گوارا بود وبه دلم نشست ودر همان لحظه دیدم صدایی دگر نمی شنوم،

هر چه نگاه کردم آن همان قطرات آب را ندیدم،

گفتم خدایا جرا اینگونه مرا تنها گذاردند

چرا اینگونه سیراب شدم،اما مرا خواب کردند ورفتند،صدایی شنیدم

به سویش دویدم ورسیدم،آریٍ،آری،این همان آبشار است

و رفتم یک لیوان را در کنار سنگ ریزه های آبشار دیدم،

دویدم،دویدم،آنقدر که دوباره تشنه شدم اما دیدم نوری کنارم ایستاده ،

گفتم که هستی!: گفت:همان کسی که در انتظارش کنار جاده سرنوشت نشسته ای،

گفتم من لیاقت ندارم،چرا سراغم آمدی،

گفت:پاک است دلت،اینگونه مگذار آلوده شوند،

گفتم:چگونه،گفت مرا طلب کن،صدایم زن،

گفت نمی رسد صدایم به گوشت،گفت رسیده،

اما نه با آن لحنی که باید مرا طلب کنی،

گفتم عشقم را چه کنم،

گفت:عاشق باش،اما آنگونه که خودت می گویی بر سر جاده انتظار منتظرش باش

این را گفت:واز جلوی چشمان سیاهم محو شد

[ سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 15:58 ] [ حبیب ]

[ ]

سلام دوستان و همراهان عزیز
شهادت مظلومانه بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها رو تسلیت می گم

شهادت حضرت فاطمه زهرا - طرح : محمد آذرکیش

به دنبال بوی یاس تمام کوچه های مدینه را طی می کنم
دلم از غربت مدینه می گیرد
مادر شهیدم
هنوز از سوختن پهلویت جگر ما می سوزد
...
کجاست آن منتقم
چشم انتظار ظهوریم ...
اللهم عجل لولیک الفرج

[ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 11:14 ] [ حبیب ]

[ ]

[ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 11:12 ] [ حبیب ]

[ ]

علامه مجلسى گوید:
در بعضى از کتابها روایتى درباره وفات حضرت فاطمه علیهاالسلام یافتم که دوست دارم آن را بنویسم :
ورقة بن عبدالله ازدى مى گوید: من براى رضاى خداوند به مکه مشرف شدم ، در آن زمانى که مشغول طواف بودم با کنیزکى که گندمگون و خوش صورت و خوش کلام بود مواجه شدم ، وى با فصاحت و بلاغتى که داشت این دعا را مى خواند:
اللهم رب الکعبة الحرام ، و... .
اى گروه حجاج ! آگاه باشید که آقایان من خوبترین خوبان و برگزیدگان نیکان مى باشند، افرادى هستند که قدر و منزلت آنان از دیگران برتر است و نام ایشان در همه شهرها مشهور و این لباس افتخار را بر تن کرده اند.
ورقة بن عبدالله مى گوید: من به آن کنیزک گفتم : من اینطور گمان مى کنم که تو از دوستداران اهل بیت باشى ؟ گفت : آرى ، گفتم : از کدام دوستان ایشان هستى ؟ گفت : من فضه کنیز فاطمه زهرا دختر پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله مى باشم .
گفتم : خوش آمدى ! و از دیدارت خوشحال هستم که من مشتاق سخن و گفتار تو بودم ، اکنون از تو خواهش مى کنم هنگامى که از طواف فراغت حاصل کردى در بازار طعام توقف کن تا من بیایم ، این عمل براى تو ثواب دارد. پس از این گفتگوها از یکدیگر جدا شدیم .
پس از آنکه من از طواف فراغت حاصل نمودم و به سوى منزل خود روانه شدم و از طریق بازار طعام مى رفتم دیدم فضه در کنارى نشسته است . به سوى او رفتم و او را به کنارى بردم و هدیه اى به وى دادم که صدقه نبود. سپس به او گفتم : مرا از بانویت فاطمه زهرا آگاه کن و آنچه را که وى بعد از فوت پدرش دید، برایم شرح بده !
ورقة بن عبدالله مى گوید: وقتى او سخن مرا شنید چشمانش پر از اشک شد، آنگاه با ناله و ندبه گفت :
اى ورقة بن عبدالله ! غم و اندوه مرا تجدید کردى ، اندوهى را که در قلب من نهان بود برانگیختى ! اکنون بشنو تا آنچه را که از حضرت فاطمه مشاهده نمودم بگویم :
بدان موقعى که پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله از دنیا رحلت کرد مردم از صغیر و کبیر براى آن حضرت ضجه و گریه کردند، مصیبت رحلت پیامبر خدا براى نزدیکان و یاران ، و دوستان بسیار بزرگ بود، هیچ زن و مردى دیده نمى شد مگر اینکه مشغول گریه و ناله و ندبه بود.
در میان اهل زمین و اصحاب و خویشاوندان و دوستان کسى نبود که حزن و اندوه وى از بانوى من فاطمه زهرا شدیدتر باشد. غم و غصه بانوى من همچنان زیاد مى شد و گریه اش شدت مى گرفت .
هفت روز بود که ناله فاطمه علیهاالسلام آرام نمى شد هر روزى که مى گذشت گریه حضرت زهرا از روز گذشته بیشتر مى شد، در روز هشتم فاطمه کلیه غم و اندوه درونى خود را ظاهر کرد و به علت کم طاقتى خارج شد و فریاد کشید، گویا با دهان مبارک پیامبر سخن مى گوید.
در همین موقع بود که زنان مدینه دویدند، کودکان از جایگاه خود خارج شدند، صداى مردم به گریه و ضجه بلند شد، مردم از هر طرف آمدند، چراغها را خاموش کردند که صورت زنان پیدا نباشد، زنان خیال مى کردند که پیغمبر معظم اسلام صلى الله علیه و آله سر از قبر بیرون آورده ! مردم به علت آن منظره دلخراش دچار وحشت و حیرت شده بودند. حضرت زهرا براى پدر بزرگوارش ناله و ندبه مى کرد و مى فرمود:
وا ابتاه ! وا صفیاه ! وا محمداه ! وا اباالقاسماه ! وا ربیع الارامل و الیتامى ! من للقبلة و المصلى ؟ من لا بنتک الوالهة و الثکلى !
سپس در حالى که دامن لباسش به زمین کشیده مى شد به سوى قبر پدر بزرگوارش روانه گردید. او از شدت اشک چیزى را نمى دید و همچنان مى آمد تا نزدیک قبر پدر فقیدش رسید. و چون به سوى حجره رفت و چشمش به محلى که در آنجا اذان گفته مى شود افتاد پاهایش از رفتن بازماند، ناله و گریه وى همچنان ادامه داشت تا اینکه غش کرد.
آنگاه زنان دویدند و آب بر بدن و سینه و صورت او پاشیدند تا به هوش آید آن هنگام که به هوش آمد، برخاست و فرمود:
قدرت و قوت من تمام شد، طاقتم به سر آمد، دشمن مرا شماتت و سرزنش ‍ کرد، غم و اندوه مرا مى کشد، پدرجان ! من سرگردان و تنها و حیران مانده ام ، زبان و صداى من ساکت شد، پشت من خم و زندگى من ناگوار و روزگارم تیره و تار گردید.
پدرجان ! بعد از تو انیس و مونسى ندارم ، کسى نیست که مرا از گریه آرام نماید و به هنگام ناتوانى یار و معین من باشد.
پدرجان ! بعد از تو مکان نزول قرآن از بین رفت ، محل هبوط جبرئیل و میکائیل ناپدید شد.
پدرجان ! بعد از تو اسباب (خیر و برکت ) دگرگون شد، درهاى چاره به روى من بسته شد! بعد از تو دنیا را ترک نموده ام .
پدرجان ! تا نفس مى کشم براى تو گریه مى کنم و مشتاق تو مى باشم و غم و اندوه من براى تو ادامه دارد.
سپس ندا سر داد: پدرجان ! پدرجان ! و بعد این اشعار را خواند:
1 - حقا که غم و اندوه من براى تو تجدید مى شود. به خداوند سوگند که قلب من فرو مى ریزد.
2 - و در هر روزى آه و افسوس من افزون خواهد شد، رنجى که براى فقدان تو مى برم ، تمام نخواهد شد.
3 - این پیش آمد ناگوار عزا و مصیبت مرا بزرگ نمود، گریه من همه وقت تجدید مى شود.
4 - حقا آن قلبى که در عزا و مصیبت تو صبور باشد بسیار شکیبا و پرطاقت خواهد بود.
آنگاه فرمود: پدرجان ! بعد از رفتن تو نورهاى دنیا منقطع شد، دنیا آن تر و تازگى را که با بودن تو داشت از دست داد و روزگار تیره و تار گردید. تاریکى هاى دنیا تر و خشک آن را فرا گرفت .
پدرجان ! من تا آن هنگام که تو را ملاقات نمایم تاءسف مى خورم .
پدرجان ! پس از مفارقت تو چشم من به خواب نرفته .
پدرجان ! کیست که به داد بیوه زنان و بى نوایان برسد؟ کیست که تا روز قیامت به داد امت تو برسد؟
پدرجان ! ما بعد از تو ضعیف و ناتوان شدیم .
پدرجان ! مردم از ما روگردان شده اند، در صورتى که ما به واسطه تو در میان مردم معظم و بزرگ به شمار مى رفتیم . کدام اشک است که در فراق تو فرو نریزد؟! کدام غم و اندوه است که بعد از تو براى مصیبت تو دائمى نباشد؟! کدام چشم است که بعد از تو به خواب رود؟! در صورتى که تو بهار دین و نور پیامبران بودى ، چگونه است که کوهها خراب نشدند و دریاها فرو نرفتند و زمین طعمه زلزله نگردید؟!
پدرجان ! من دچار مصیبت بزرگى شدم ، این مصیبت من مصیبت کوچکى نیست .
پدرجان ! من مغلوب این عزاى بزرگ و این پیش آمد هولناک گردیدم .
پدرجان ! ملائکه براى تو گریان شدند و افلاک از حرکت ایستادند، منبرت بعد از تو دچار وحشت و محرابت از وجود تو خالى شد، قبر تو براى اینکه تو را در برگرفته خوشحال و بهشت به تو و دعا و نماز تو مشتاق گردید.
پدرجان ! آن مجالسى که تو داشتى (با رفتن تو) دچار ظلمت بزرگى شده اند. براى تو متاءسفم تا اینکه به همین زودى نزد تو بیایم . ابوالحسن تو را از دست داد، همان ابوالحسنى که : مؤ تمن ، پدر دو فرزند تو حسن و حسین ، برادر تو دوست تو و محبوب تو مى باشد.
همان على که تو او را از زمان کودکى پرورش دادى در زمان بزرگسالى او با وى برادر شدى ، همان على که محبوبترین دوستان و اصحاب تو بود، همان على که در اسلام آوردن و هجرت نمودن و یارى کردن تو بر همه سبقت گرفت ، ما تو را از دست دادیم ، گریه قاتل ما خواهد بود، تاءسف همراه و مونس ما گردید.
سپس آن بانو فریاد زد و ناله اى کرد که نزدیک بود روح از بدنش مفارقت نماید، آنگاه این اشعار را قرائت کرد:
1 - صبر من کم و عزاى من آشکار شد بعد از آنکه خاتم انبیا را از دست دادم .
2 - اى چشم من ، اشک فراوان بریز! اى چشم من ، واى بر تو، بخل مکن و خون گریه کن !
3 - اى رسول خدا! اى برگزیده خدا! این پناهگاه یتیمان و ضعیفان !
4 - حقا که کوه ها و وحوش و پرندگان و زمین بعد از گریه آسمان براى تو گریان شدند.
5 - محراب عبادت و مجلس درس قرآن که در هر صبح و شام تشکیل مى شد براى تو گریه مى کنند.
6 - دین اسلام که در میان مردم یکى از غربا به شمار مى رود در مصیبت تو گریان شد.
7 - کاش آن منبرى را که بر فراز آن مى رفتى مى دیدى که چگونه بعد از نور وجودت ، اکنون ظلمت آن را فرا گرفته .
8 - اى خداى زهرا اجل مرا به زودى برسان ! زیرا زندگى من تیره و تار گردید.
سپس به جانب منزل خود بازگشت و شب و روز شروع به گریه و ناله کرد، اشک وى خشک نمى شد و ناله و ضجه اش آرام نمى گرفت .
بزرگان اهل مدینه اجتماع کردند و به حضور امیرالمؤ منین على علیه السلام آمدند و گفتند: اى ابوالحسن ! فاطمه شب و روز گریه مى کند، هیچ کدام از ما شب در رختخواب به خواب نمى رویم ، در حالى که روزها به علت مشغله و طلب معاش قرار و آرام نداریم ، ما از تو تقاضا مى کنیم که فاطمه یا شب گریه کند و یا روز.
حضرت امیر فرمود: مانعى ندارد. على علیه السلام این موضوع را با فاطمه علیهاالسلام در میان نهاد ولى متوجه شد که آن حضرت از گریه ساکت نمى شود و تسلیت گفتن براى او ثمرى ندارد.
در این حال فاطمه علیهاالسلام گفت : اى ابوالحسن ! من چندان مکثى در میان این مردم نخواهم کرد و به زودى از میان این مردم مى روم ، على جان به خداوند سوگند من شب و روز از گریه آرام نخواهم گرفت تا اینکه به پدرم ملحق شوم .
حضرت امیر فرمود: باشد، هر طور که میل دارى انجام بده .
على علیه السلام بعد از آن ، اطاقى خارج از شهر مدینه براى حضرت فاطمه علیهاالسلام ساخت که آن را بیت الاحزان مى گفتند. به هنگام صبح فاطمه حسن و حسین علیهم السلام را برمى داشت و به بقیع مى رفت و همچنان تا شب مشغول گریه بود. و چون شب فرا مى رسید حضرت امیر مى آمد و فاطمه را به منزل باز مى گردانید.
حضرت فاطمه پس از فوت پدر بزرگوارش مدت بیست و هفت روز این برنامه را انجام مى داد، آنگاه مریض شد و تا چهل روز زنده بود و سپس از دنیا رحلت کرد.
به هنگام رحلت آن حضرت ، على علیه السلام نماز ظهر را خوانده به سوى منزل بازگشت .
کنیزان را دید در حالى به استقبال آن حضرت آمدند در حالى که گریان و محزون بودند.
امام علیه السلام به ایشان فرمود: چه خبر شده ، چرا شما را ناراحت و مضطرب مى بینم ؟!
گفتند: یا امیرالمؤ منین ! دخترعموى خود زهرا را دریاب ، گرچه گمان نمى کنیم حاصلى داشته باشد.
حضرت على به سرعت به سوى اطاق فاطمه رفت و بر آن بانو وارد شد، ناگاه دید فاطمه در میان بستر خویش (کتان سفید مصرى ) افتاده و به طرف راست و چپ مى غلطد.
على علیه السلام ردا را از دوش خود و عمامه را از سر مبارک خویش افکند و لباس خود را در آورد، آنگاه آمد و سر مبارک حضرت زهرا به دامن گرفت و فرمود: اى زهرا!
ولى حضرت فاطمه سخنى نگفت . براى دومین بار فرمود: اى دختر محمد مصطفى ! فاطمه زهرا باز جوابى نداد! على علیه السلام براى سومین بار صدا زد:
اى دختر آن کسى که زکات را در دامن عباى خود براى فقرا مى برد! جوابى نشنید.
اى دختر آن کسى که با ملائکه نماز خواند! حضرت زهرا علیه السلام جوابى نداد.
على علیه السلام صدا زد:
اى فاطمه ، با من سخن بگو! من پسرعموى تو على بن ابى طالب هستم .
فاطمه چشمان خود را به روى او باز کرد، آنگاه آن بانو گریست و على علیه السلام هم گریان شد و به زهراى اطهر فرمود: مگر تو را چه شده ؟ من پسرعمویت على هستم .
فاطمه گفت : اى پسرعمو! من اکنون آن مرگى را مشاهده مى کنم که نمى توان از دست آن گریخت . من مى دانم که تو بعد از من نمى توانى ازدواج نکنى ، یا على ! اگر ازدواج کردى یک شب و یک روز نزد همسرت و یک شب و یک روز پیش فرزندان من باش .
على جان ! به صورت حسن و حسینم سیلى نزنى ، زیرا ایشان یتیم و دل شکسته اند، دیروز بود که آنان جد بزرگوار خود را از دست دادند، امروز هم مادر خود را از دست مى دهند.
واى بر آن امتى که آنان را مى کشند و یا ایشان بغض و دشمنى مى ورزند!! آنگاه اشعارى را بدین ترتیب خواند:
1 - اگر گریه مى کنى بر من گریه کن اى بهترین هدایت کنندگان ، و اشک بریز که روز فراق رسید.
2 - اى همسر بتول ! من درباره غسل خود به تو سفارش مى کنم ، زیرا که ایشان ملازم اسلام مى باشند.
3 - براى من و یتیم هاى من گریه کن ، مخصوصا کشته و قتیل کربلا را فراموش نکنى .
4 - ایشان مفارقت مى کنند و یتیمانى حیران و سرگردان مى شوند، خداوند مقرر کرده که روز فراق است .
حضرت امیر به زهراى اطهر فرمود: اى دختر رسول خدا! تو این مطلب را از کجا مى گویى ، در صورتى که وحى خدا از خاندان ما قطع شده است ؟!
فاطمه گفت : اى ابوالحسن ! من امروز خواب دیدم که پدر بزرگوارم در میان قصرى از جواهرات سفید است ، چون مرا دید فرمود:
دخترم ! نزد من بیا، زیرا من مشتاق تو هستم .
گفتم : پدرجان ! به خداوند سوگند که من بیشتر شوق ملاقات تو را دارم .
پدر فرمود: تو امشب نزد من خواهى بود.
گفتار پدرم همیشه راست است و به وعده خود وفا خواهد کرد.
على جان ! هنگامى که دیدى من سوره یس را قرائت نمودم بدان که اجلم فرا رسیده ، مرا غسل بده ، ولى بدنم را برهنه نکن ، زیرا من پاک و مطهر مى باشم .
على جان ! خودت و اهل خانه ام که به من نزدیک هستند بر جنازه ام نماز بخوانید.
على جان ! مرا شبانه به خاک بسپار، این نحوه را پدرم پیغمبر خدا به من خبر داده .
حضرت امیر علیه السلام مى فرماید: به خداوند سوگند من متصدى امر آن بانو شدم و بدن وى را از زیر پیراهن غسل دادم ، به خداوند سوگند که بدن فاطمه زهرا پاک و مطهر بود، آنگاه بدن مقدس او را از باقیمانده حنوط پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله حنوط کردم ، سپس پیکر مبارکش را در میان کفنهایش جاى دادم و چون تصمیم گرفتم کفن او را گره بزنم ، صدا زدم :
اى ام کلثوم ، زینب ، سکینه ، فضه ، حسن و حسین ! بیایید و مادر خود را براى آخرین بار ببینید، روز فراق آمد و ملاقات شما در بهشت خواهد بود.
حسن و حسین علیهماالسلام در حالى آمدند که فریاد مى زدند: آه از این حسرتى که هیچ وقت به علت از دست دادن جدمان ، پیامبر خدا و مادرمان ، فاطمه زهرا از بین نخواهد رفت .
اى مادر حسن و حسین ! هنگامى که جد ما حضرت محمد مصطفى صلى الله علیه و آله را ملاقات نمودى سلام ما را به آن حضرت برسان و به آن بزرگوار بگو:
ما بعد از تو در دار دنیا یتیم ماندیم !
حضرت على مى فرماید: من خداوند را شاهد مى گیرم که فاطمه زهرا آه و ناله کرد، دستهاى خود را دراز نمود و حسنین را چند لحظه اى به سینه خود چسبانید. ناگاه هاتفى از آسمان ندا در داد:
اى ابوالحسن ! حسنین را از روى سینه فاطمه بردار، به خداوند سوگند که ملائکه آسمانها را گریان کردند، زیرا دوست مشتاق لقاى دوست است .
حضرت امیر علیه السلام مى فرماید: من حسنین را از روى سینه زهرا برداشتم و در حال بستن بندهاى کفن این اشعار را سرودم :
1 - مفارقت تو برایم بزرگترین امور است ، و از دست دادن تو سخت ترین مصیبت .
2 - من براى حسرت و غم آن کسى گریه و ناله مى کنم که بهترین راه را براى مرگ پیمود.
3 - اى چشم من ! با من مساعدت و همراهى کن که محزون دائمى هستم و براى دوست خودم گریان .
سپس امیرالمؤ منین على علیه السلام جسد فاطمه زهرا را روى دست خویشتن گرفت و به سوى قبر پدرش رسول خدا آورد و فرمود:
سلام بر تو اى رسول خدا! سلام بر تو اى حبیب خدا! سلام بر تو اى نور خدا! سلام بر تو اى برگزیده خدا! درود و تحیت من و دخترت فاطمه که بر تو وارد مى شود بر تو باد. حقا که امانت مسترد گردید.
آه از حزن رسول ! آه از حزن بتول ! دنیا براى من تیره و تار شد. خوشحالى و سرور از من دور شد. آه از حزن و تاءسف من !
آنگاه جنازه آن بانو را نزدیک قبر پیغمبر خدا آورد و با گروهى از اهل خانه خود و اصحاب و دوستان و برخى از مهاجرین و انصار بر بدن مبارک حضرت زهرا نماز خواند.
و چون پیکر فاطمه را به خاک سپرد و در لحد جاى داد اشعارى خواند بدین مضمون :
1 - مصایب و مشکلات دنیا براى من زیاد است ، همنشین دنیا که دنیاطلب باشد تا زمان مرگ علیل خواهد بود.
2 - بعد از آنکه دو نفر با هم دوستى نمودند البته فراقى وجود خواهد داشت ، حقا که بقاى من نزد شما قلیل و اندک خواهد بود.
3 - حقا از دست دادن فاطمه زهرا که بعد از رسول خدا براى من اتفاق افتاد دلیل بر این است که هیچ دوستى تا ابد برقرار نخواهد بود.

[ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 11:11 ] [ حبیب ]

[ ]

گزیده سخنان حضرت فاطمه زهرا (س)

 

1ـ نـرمخـویـى در مقـابل دیگـران و احتـرام به زنـان

پیامبـراكـرم (ص) فـرمـوده است: بهترین شما نرمخـوترین شما به اطرافیان و بزرگوارترین شما به زنان است. (مسند فاطمه الزهراء (س) ، ص 221)

2ـ على (ع) رهبر و پیشوا

پیامبر اكرم (ص) فرمود:

هر كه من سرپرست اویم، پس على سرپرست اوست و هر كه را من رهبر اویم ، پس على رهبر اوست. ( بهجه ، ج 1، ص 285. )

3ـ على (ع) بهترین داور

گروهى از فرشتگان درباره ی چیزى با یكدیگر مشاجره نمودند، حاكم و داورى را از بنى آدم تقاضا كردند، خداوند متعال به آنها وحى فرمود كه خـودتان انتخاب كنید و آنان على ابن ابیطالب را برگزیدند. ( بهجه ، ج 1، ص 306 )

4ـ داناترین و نخستین مسلمان

رسول خدا (ص) به مـن فرمودند: شوهر تو در دانش داناترین مردم و نخستین مرد مسلمان و در بردبارى برترین مردم است. ( بهجه، ج 1، ص 302)

5ـ كمك به ذرارى ( فرزندان ) پیامبر

پیامبر اكرم (ص) فرمود:هركسى براى فردى از فرزندان من كارى انجام دهد و بر آن كار پاداشى نگیرد. مـن پاداش دهنـده او خـواهـم بـود. ( بحـارالانوار، ج 96، ص 225)

6 ـ على و شیعیان

پیامبر خدا (ص) به على(ع) نگریست و فرمـود: این شخص و پیروانش در بهشت اند. ( احقاق الحق، ج 7، ص 308)

7 ـ شیعه على در قیامت

پیـامبـر خـدا به علـى(ع) فـرمـود: اى ابـاالحسـن ، آگـاه بـاش كه تو و پیروانت در بهشت هستید. ( احقاق الحق ، ج 7، ص 307)

8 ـ پیامبر در جمع اهل بیت

بر رسول خدا(ص) وارد شدم، جامه اى را گستراند و فرمود: بنشین. در این وقت حسن(ع) آمد ، فرمـود: نزد مادرت بنشیـن، بعداً حسیـن (ع) آمـد. فـرمـود: با اینها بنشین. پـس على (ع) آمد . فرمود: تـو نیز با اینان بنشیـن، آن گاه اطراف جامه را گرفت و روى ما انداخت.( بهجه ،ج 1، ص 277)

9ـ نتیجه صلوات بر زهراء(س)

رسـول خدا(ص) به مـن گفت: اى فاطمه هر كه بر تـو صلـوات فرستـد، خداوند او را بیـامـرزد و به مـن ، در هـر جـاى بهشت بـاشـم ملحق گـردانـد. ( بهجه ، ج 1، ص 287 )

10 ـ حجاب فاطمه

پیامبـر اكـرم (ص) همـراه بـا مرد نابینایى به خانه فاطمه(س) آمد، بلافاصله فاطمه(س) خود را كاملاً پوشاند. رسول خدا(ص) فرمود: چرا خود را پوشاندى با ایـن كه او تـو را نمى بیند؟ فاطمه (س) فرمـود: اى پیامبر خدا اگر او مرا نمـى بیند، مـن كه او را مى بینـم و او بوى مرا حس مى كند پیامبر اكرم فرمود: گواهى مى دهـم كه تو پاره دل منى . ( همان ، ج 1، ص 274.)

11 ـ نتیجه سلام و تحیت بـر رسـول خـدا و دختـرش زهـراء

پدرم در زمان حیاتش به من فرمود: هـر كه بـر مـن و تـو تا سه روز تحیت و سلام بفرستد، بهشت بر او واجب گـردد. ( همان، ج 1، ص 267)

12 ـ پیامبر ، پدر فرزندان زهرا

فـاطمه (س) از پیـامبـر اكـرم نقل كـرده كه فـرمـود:

همانا خـداوند عزوجل ذریه هر یك از فرزندان مادرى را سبب ارتباط و خـویشاوندى قرار داده كه به وسیله آن ذریه به او منسـوب مى شوند مگر فرزندان فاطمه كه مـن سـرپـرست و خـویشـاونـد آنها هستـم (و به مـن منسـوب مـى شـونـد). ( فـرائد السمطین، ج 2، ص 77)

[ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 11:4 ] [ حبیب ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه